نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيد هادي حسيني




 

قريش و امويان در تعامل با مقدسات آشکارا و با کنايه به پيامبر و رسالت لطمه مي زدند. نام مدينه منوره را از « طَيِّبَه » به « خبيثه » تغيير دادند و چاه زمزم را « ام الخنافس » يا « ام الجِعلان » (چاه سوسک ها ) ناميدند و خليفه را از رسول خدا مهم تر دانستند، سپس دشمني و مخالفتشان را روي حضرت علي (عليه السّلام) متمرکز ساختند و به تخريب شخصيت آن حضرت و خاندان معصوم و پاک او پرداختند، و هر کسي را که « علي » نام داشت و به اسم يکي از فرزندان يا عموهاي او بود يا به اسم حضرت زهرا (عليهاالسّلام) ناميده مي شد، به قتل مي رساندند.
همه اينها براي آن بود که اين اسامي و صفات، نام ها و صفاتي اند که خدا و پيامبرش آنها را دوست مي دارد و پيروان آل محمد به آنها ناميده مي شوند.
امويان- از روي حسد و کينه- با اين اسامي مي ستيزيدند و يکي از نقشه هاشان صدمه به منزلت علمي امام باقر (عليه السّلام) بود.
ابن قتيبه دِيَنوري آورده است که:
آن گاه که زيد بن علي بر هشام وارد شد، هشام به او گفت »: برادرت « بقره » ( گاو ) چه کار مي کند؟
زيد گفت: رسول خدا او را « باقر العلوم » ( شکافنده ي علم ) ناميد، و تو او را « بقره » ( گاو ) مي نامي؟! پيامبر چه ناميد و تو چه مي نامي!! (1)
آري، هشام بن عبدالملک اين سخن را درباره ي امام باقر (عليه السّلام) بر زبان آورد، در حالي که جابر بن عبدالله انصاري از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت مي کند که فرمود: « اي جابر، تو زنده خواهي ماند تا مردي از اولاد مرا که هم اسم من است، ببيني، او علم را مي شکافد و از ژرفاي آن پرده بر مي دارد، آن گاه که او را ديدي، از سوي من سلامش برسان » (2) جابر امام (عليه السّلام) را ملاقات کرد و سلام پيامبر را به او رساند.
کساني که با امامان اهل بيت (عليهم السّلام) در ارتباط بودند، اين امور را مي شناختند و مي دانستند که سيطره ي امويان بر گُرده مسلمانان، ناشي از عملکرد عمر بود و گناه همه ي اين کارها و جنايت ها به گردن اولي و دومي است. عمر، با سفارش ابوبکر قدرت را به دست گرفت و او بود که حکومت معاويه را تثبيت کرد و سلطنتش را نيرومند ساخت.
حضرت فاطمه (عليهاالسّلام) از اين امر خبر داد و فرمود: ديري نپايد که آيندگان، فرجام آنچه را اولي ها بنيان گذارده اند، بشناسند (3).
کليني در کافي از کميت بن زيد اسدي روايت کرده که گفت: بر ابو جعفر (عليه السّلام) درآمدم، فرمود: والله، اي کميت، اگر مالي نزدمان بود، به تو مي داديم، ليکن ارزاتي ات باد سخني که پيامبر به حسان بن ثابت هديه کرد، فرمود: اي حسان، تا در راه دفاع از مايي، روح القدس با توست.
کميت مي گويد: گفتم: از آن دو مرد ( ابوبکر و عمر ) بياگاهانم! امام (عليه السّلام) پشتي را گرفت و آن را دولا زير سينه نهاد و سپس فرمود:
اي کميت، به خدا سوگند، خون حجامتي نريزد، مالي نامشروع ستانده نشود و سنگي روي سنگي نغلطد، جز اينکه [ وبال گناه آن ] بر گردن آن دوست (4).
و نيز کليني به اسنادش از ابو عباس مکي روايت کرده است که گفت، شنيدم ابو جعفر (عليه السّلام) مي فرمود:
عمر، حضرت علي (عليه السّلام) را ديدار کرد و گفت: تو اين آيه را که: ( بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ ) (5) ( کدام يکي از شما ديوانه ايد ) مي خواني و به من و ابوبکر، کنايه مي زني؟
امام علي (عليه السّلام) به او فرمود: آيا به آيه اي خبرت ندهم که درباره ي بني اميه نازل شد: ( فَهَلْ عَسَيتُمْ إِنْ تَوَلَّيتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ )؛ (6) آيا در اين اميديد که اگر به قدرت رسيديد، در زمين تباهي و فساد پديد آوريد و با خويشاوندان قطع رابطه کنيد.
عمر گفت: دروغ مي بافي! بني اميه از تو بيشتر به خويشاوندان، مي رسند، ليکن تو جز دشمني با « بني تيم » و « بني عَدي » و « بني اميه » را در سرنداري (7).
آن حضرت به سدير فرمود:
اي ابوالفضل، درباره ي آن دو ( ابوبکر و عمر ) از چه مي پرسي؟ به خدا سوگند، هيچ يک از ما درنگذشت مگر با خشم بر آن دو، و هم اکنون کسي از ما نيست مگر اينکه بر آن دو خشمگين است؛ بزرگمان بر کوچکمان نفرت از آن دو را سفارش مي کند؛ چرا که دو به ما ظلم کردند، حقمان را ستاندند و سهم ما را از ما بازداشتند، و نخستين کساني بودند که بر گرده ي ما سوار شدند...
به خدا سوگند، بلايي بر ما نازل نشد و ماجرايي عليه ما خاندان شکل نگرفت مگر اينکه آن دو، سنگ بناي آن را گذاشتند؛ لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر آن دو باد (8).
و نيز آن حضرت فرمود:
به خدا سوگند، آن دو ( ابوبکر و عمر ) اولين کساني بودند که به حق ما- که در کتاب خدا معين است- ستم کردند، و نخستين کساني اند که مردم را بر دوش ما سوار کردند [ و عليه ما شوراندند ] به جهت ظلمي که در حق ما اهل بيت کردند، خون هاي ما تا قيامت بر گردن آنهاست (9).
از بشير نقل شده که گفت از امام باقر (عليه السّلام) درباره ي ابوبکر و عمر، پرسيدم، آن حضرت پاسخ نداد؛ بار ديگر سؤال کردن، جوابم را نداد، براي بار سوم گفتم: فدايت شوم! از آن دو مرا خبر دهيد. امام (عليه السّلام) فرمود:
قطره اي از خون ما و خون هيچ يک از مسلمانان- تا روز قيامت- نمي ريزد مگر اينکه به گردن آن دوست (10).
در خبر ديگر از بشير، آمده است که امام باقر (عليه السّلام) فرمود:
شما را به خون خواهي عثمان مي کشند! اگر از آن دو ( ابوبکر و عمر ) اظهار نفرت کنيد، لحظه اي شما را مهلت نمي دهند (11).
از زيد بن علي، درباره ي ابوبکر و عمر سؤال شد، پاسخي نداد. هنگامي که هدف تير قرار گرفت و آن را از صورت کشيد [ از جاي آن خون فوران کرد ] دستش را زير خون قرار داد تا اينکه [ خوان ها بسته سد و ] مثل جگر گشت، گفت:
کجاست آن که از ابوبکر و عمر مي پرسيد؟ به خدا سوگند، آن دو در اين خون شريک اند! سپس آن خون بسته را به پشت سرش انداخت (12).
از نافع ثَقَفي ( که زيد بن علي را درک کرد ) روايت شده که گفت: مردي از زيد، درباره ي ابوبکر و عمر سؤال کرد، زيد او را پاسخ نداد، پس چون تير به او خورد، گفت:
کجاست آن شخص که از ابوبکر و عمر مي پرسيد؟ آن دو مرا به اين روز افکندند (13).
در متن ديگري است که تيري بر پهلوي زيد اصابت کرد، از او پرسيدند: چه کسي اين تير را به تو زد؟ گفت:
آن دو ( ابوبکر و عمر ) مرا تير زدند... آن دو مرا کشتند (14).
در تاريخ ابي الفداء ( و ديگر منابع ) از محمد بن منصور نقل شده که گفت: در راه ( سفر به ) شام ما در رکاب مأمون بوديم، وي دستور داد، حلال بودن متعه ( ازدواج موقت با زنان ) را ندا دهند. ابو العيناء براي اعتراض پيش مأمون آمد، ديد دندان به هم مي فشارد و با خشم مي گويد:
مُتعَتان کانَتا عَلَي عَهد رسول الله و أَنا أَنهي عنهما! و مَن أَنتَ يا جُعَل، حتي تَنهي عما فَعَلَه رسولُ الله و أبوبکر؟!
[ مردک مي گويد: ] دو متعه در دوران پيامبر حلال بود و من از آن دو نهي مي کنم! اي سوسک سياه سرگين خور، تو که هستي که از آنچه رسول خدا و ابوبکر انجام مي داد، باز داري؟!
ابو العَينا اين سخن را شنيد و خاموش ماند تا اينکه يحيي بن اکثم آمد و روايتي را از زُهري از اميرالمومنين از رسول خدا درباره ي حرکت متعه، نقل کرد (15)
گفته اند: چون مأمون اين روايت را شنيد، از رأي خويش بازگشت.
نگارنده، قصد ندارد با يحيي بن اکثم وارد مناقشه شود و اينکه روايتش از زُهري از امام علي (عليه السّلام) صحيح است يا نه (چنان که نمي خواهم روشن سازم که زهري کيست و زخم کهنه را بخراشم ) زيرا قول به جواز متعه، نزد اهل بيت (عليهم السّلام) جاي ترديد نيست و به همين جهت، آنان آماج تيرهاي دشمنان قرار گرفته اند.
ابن عباس، (16) سعد بن ابي وقاص، (17) ابو موسي اشعري، (18) ( و ديگر صحابه ) به جواز متعه قائل بودند. بغدادي در المحبر شماري از آنان را مي آورد (19).
اينکه زن صيغه اي از شوهر ارث نمي برد، از تشريع متعه باز مي دارد. فرزند در اين ازدواج، به پدرش ملحق است و در اين ازدواج- مانند ازدواج دائم- عده هست.
اهل سنت، کسي را که متعه کند حد نمي زنند، بلکه بر اساس قاعده « ادرَؤُوا الحدودَ الشُبَهات » ( حد را با شبهه دفع کنيد ) به تعزير بسنده مي کنند.
همه ي اينها، بر حلال بودن متعه دلالت مي کند و ضعف حکايتِ يحيي بن اکثم را مي رساند و ثابت مي کند که روايت زهري از امام علي (عليه السّلام) دروغ و ساختگي است.
چگونه مي توان نداي مأمون را به تحريم متعه، به اين آساني، پذيرفت، در حالي که وي روند حوادث صدر اسلام را در اين مسئله- به طور مشخص- مي داند.
آنها اين ذيل را آوردند تا در آنچه مأمون درباره ي عمر گفت ( تو کيستي اي سرگين خوار ) خدشه کنند و در سياق همين تحريفات، عبارت مأمون را به « مَن أنت يا أحول » (20) ( تو کيستي اي لوچ ) با بهره گيري از دو بيتي عمر- که در بعضي از نصوص آمده- تغيير دادند.
با اينکه- در صورت صحت اين خبر- مأمون نمي خواست دوبيني را بر عمر کنايه زند، بلکه سفاهت ديدگاه وي درباره ي متعه و نابخردي اش مد نظر مأمون بود.
در هر حال، هرزه گويي و بد زباني هايي که اولي ها بنيان نهادند، و با هر چيزي- حتي با اسامي- درافتادند، به خودشان بازگشت و وبال امر خودشان را چشيدند.
اکنون به اصل بحث باز مي گرديم و مي گوييم:
از چگونگي تعامل اموي ها و عايشه، با موضوع نام گذاري، سخن گفتيم و اينکه اهل بيت (عليهم السّلام) در برابر نقشه ي قريش ساکت نماندند؛ چرا که امام علي (عليه السّلام) نخستين کسي است که به تصحيح افکار دست يازيد و درباره ي سوء استفاده ديگران از نام گذاري ها، ايستاد و زباني با آنها مبارزه کرد؛ زيرا فرزندش را از روي محبت به عثمان بن مظعون « عثمان » ناميد ( نه به جهت علاقه به عثمان بنِ عفان ) امام (عليه السّلام) مي خواست بيان دارد که نام گذاري- در وضع اولي خودش- نشانه ي محبت به کسي نيست، اگر شما محبت در آن لحاظ مي کنيد، من از باب محبت به عثمان بن مظعون، فرزندش را عثمان ناميدم.
سپس نصوص ديگري از سوي ائمه (عليهم السّلام) پياپي آمد تا استحباب تسميه به محمد و علي و حسن و حسين را، در برابر جرياني که عُمَر پديد آورد ( و از نام گذاري به محمد و ديگر انبيا باز مي داشت ) تأکيد کند؛ چرا که نام گذاري به اسامي آنها و تکنيه به کنيه هاشان، از بهترين نام ها و کنيه هايند مگر تسميه به محمد به همراه کنيت به ابوالقاسم، که استثنا شده است.
از جابر، از امام باقر (عليه السّلام) در حديثي نقل شده که از فرزند خردسالي پرسيد: نامت چيست؟ گفت: محمد. پرسيد: به چه کنيت يافتي؟ گفت: به علي. امام (عليه السّلام) فرمود:
از آسيب شيطان، در پناهگاه محکمي قرار گرفتي! شيطان هرگاه بشنود منادي صدا مي زند: « اي محمد، اي علي » مانند سرب، ذوب مي شود؛ و زماني که بشنود منادي به اسم دشمني از دشمنان ما صدامي زند، تکاني به خود مي دهد و خرامان راه مي رود به خود مي بالد. (21)
اين حديث، زماني صادر شده است که نقشه ي امويان ( که هر آنچه را که به محمد و علي ارتباط داشت از ميان مي بردند و ارزش هاي جاهلي و سفياني را نشر مي دادند ) فاش شد.
از اين رو، اين نص بعد از آنکه امر تبلور يافت و زماني گذشت و خط مشي اموي ها روشن شد، ارائه گرديد تا به درمان موضوع بپردازد و در مقابل پروژه شوم امويان ( که مي کوشيد هر چيزي را که درباره ي اهل بيت است نابود کند، حتي اسامي شان را از صفحه ي روزگار برچيند ) خط مشي محمدي و علوي را بنماياند و در فرا راه مردم بگذارد.

تکنيه به اسامي پيامبران

عملکرد اصلاح گرايانه امامان (عليهم السّلام) تنها به اين کار محدود نماند، بلکه به ردّ انديشه اي برآمدند که تکنيه به کسي را که پدر نداشت، بر نمي تافت. فراخوان عمر چنين بود؛ او با اين ادعا که « عيسي » پدر نداشت، با کنيه ي ابو عيسي مخالف بود و هر که آن را بر مي گزيد، کتک مي زد.
در شرح نهج البلاغه آمده است:
عمر فرزندش عبدالله را بدان جهت که خود را ابو عيسي کنيت نهاد، کتک مي زد و مي گفت: واي بر تو! آيا عيسي پدر داشت؟ آيا نمي داني عرب چه کنيتي نهند؟ ابو سَلَمه، ابو حَنظَله، ابو عُرفُطَه، ابو مُرَّه (22).
عمر از تکنيه به ابو عيسي نهي کرد در حالي که در آن زمان، دسته اي از صحابه اين کنيه را داشتند.
از زيد بن اسلم از پدرش روايت شده که گفت:
عمر پسرش را که ابو عيسي کنيت نهاد، کتک زد، در حالي که مغيرة بن شعبه، ابو عيسي کنيت داشت.
عمر به او گفت: آيا کنيت به ابو عبدالله تو را کفايت نمي کرد؟
عبدالله گفت: رسول خدا مرا ابو عيسي کنيت نهاد!
عمر گفت: خدا گناه گذشته و آينده ي پيامبر را آمرزيد، ليکن فرجام کار ما معلوم نيست.
او همان کنيت ابوعبدالله را داشت تا مُرد (23).
چنان که عمر از تکنيه به کسي که پدر نداشت منع کرد، از تکنيه به کسي که فرزند ندارد ( مانند يحيي (عليه السّلام) ) نيز بازداشت.
از حمزة بن صُهَيب رسيده که گفت:
صهيب، ابو يحيي کنيت داشت و مي گفت که او از عرب است و فراوان اطعام مي کند.
عمر به او گفت: اي صُهَيب، چرا خود را به ابو يحيي کنيت نهادي در حالي که فرزندي نداري؟ چرا مي گويي که از عربي و خوراک فراوان به مردم مي دهي؟ اين کار اسراف در مال است!
صهيب گفت: رسول خدا مرا ابو يحيي کنيت نهاد! اما سخني که درباره ي نَسَب بر زبان آوردي [ بدان که ] من مردي از [ طائفه ي ] نمر بن قاسط، از اهلِ موصلم، ليکن در کودکي اسير شدم و قوم و خانواده ام از من غافل ماندند. اما سخني که درباره ي طعام گفتي [ بدان که ] رسول خدا مي فرمود: بهترين شما آنان اند که [ مهماني بدهند و ] ديگران را اطعام کنند و پاسخ سلام را بدهند.
اين سخن پيامبر، مرا واداشت که از مردم [ با پهن کردن سفره و غذا دادن ] پذيرايي کنم (24).
اين سؤال مطرح مي شود که چگونه عمر مردم را به کنيت عرب جاهليت فرا مي خواند، در حالي که ميان آنها کنيه هاي زشت وجود دارد و از آنها نهي شده است؟! ابو مُرَّه، کنيه ي ابليس مي باشد و حَرب ( چنان که در زاد المعاد هست ) (25) از قبيح ترين نام هاست، ديگر کنيه هاي جاهلي نيز چنين اند.
آيا بهتر نبود که عمر، پسرش و ديگر صحابه را نصيحت مي کرد که به اين کنيه ها [ فرزندان شان را ] ننامند و اين کنيه ها را بر خود ننهند، نه اينکه آنان را به باد کتک بگيرد!
از زُراره روايت شده که گفت، شنيدم امام باقر (عليه السّلام) مي فرمود:
مردي که کنيت « ابو مُرَّه » داشت، پيش علي بن حسين مي آمد، هنگامي که اجازه مي خواست، مي گفت: ابو مُرَّه، پشت در است!
علي بن حسين به او گفت: تو را به خدا، زماني که در خانه ي ما آمدي، « ابو مُرَّه » را بر زبان مياور (26).
[ روش درست در برخورد با اسامي، اين شيوه است ] ائمه (عليهم السّلام) به اين رويکرد صحيح ( که ارشادي است، نه تحکمي و زور و کتک ) فرا مي خواندند؛ چرا که بر عهده ي رسول جز رساندن [ راست ها و درست ها به مردم ] نيست و امامان (عليهم السّلام) با خط مشي استوارشان، کوشيدند آنچه را که خلفا تحريف کردند ( و رأي ها و استحساناتي را که روزگار بر دامن شريعت نشاند و تباهي آفريد) تصحيح کنند.
از سعيد بن خَيثَم [ خُثَيم ] از معمر بن خَيثَم روايت شده که گفت:
امام باقر (عليه السّلام) به من فرمود: چه کنيتي داري؟ گفتم: نه فرزندي دارم و نه زني و نه کنيزي! از اين رو کنيه ام را بر نگزيدم.
فرمود: چه چيز تو را از اين کار بازداشت؟ گفتم: حديثي از علي (عليه السّلام) به ما رسيده که: هر کس اهلي [ زن و فرزندي ] نداشته باشد و بر خود کنيت نهد « ابو جَعر » (27) است.
فرمود: اين سخن، تحريف است، از علي (عليه السّلام) نيست. ما اولادمان را در کودکي کنيت مي گذاريم از بيم آنکه مبادا بعدها بر آنان لقب زشتي بچسبد (28).
از ابن ابي عُمَير، از علي بن عطيه روايت شده که گفت:
امام صادق به عبدالملک بن اَعيَن فرمود: چگونه فرزندت را « ضُرَيس » ناميدي؟ وي گفت: چطور پدرت تو را جعفر نام نهاد؟
امام (عليه السّلام) فرمود: « جعفر » نام نهري است در بهشت، و « ضريس » اسم شيطان مي باشد (29).
امام مي خواست عبدالملک بن اَعيَن را بياگاهاند که « ضُريس » نام شيطان است بايد از آن پرهيخت و مردم نبايد هر اسمي را که به نظرشان آشناست بچسبند، بلکه بايد معنا و دلالت آن را بشناسند. اما « ضُرَيس » که در خودخواهي غرق بود، از امام پرسيد که: « چطور تو را پدرت جعفر ناميد » و بر اين باور [ اشتباه ] بود که نام ضريس، مثل اسم جعفر است و تنها در آن، عَلَم بودن لحاظ مي شود. از اين رو امام برايش توصيح داد که « جعفر » نام نهري در بهشت است.
امويان، در تلاش براي تغيير فرهنگ اسلامي، تنها نبودند. کساني از صحابه و تابعان و همسران پيامبر آنان را ياري مي رساندند، و همه شان قصد داشتند خط مشي علوي را که از مکتب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دفاع مي کرد، از ذهن ها بزدايند و سپس آنچه را سازگار با سليقه ها و اهدافشان است، نهادينه کنند.
پيش از اين، سخن مروان را به امام سجاد (عليه السّلام) آورديم که بر امام حسين (عليه السّلام) برآشفت که چرا نام علي را بر همه ي فرزندانش نهاده است و گفت: « علي و علي! پدرت چه قصدي دارد که همه ي فرزندانش را علي مي نامد؟! »
امام حسين (عليه السّلام) در پاسخ اين کژنگري، فرمود: واي بر ابن زرقاي آشگر! اگر صد پسر برايم به دنيا آيد، دوست مي دارم همه را « علي » بنامم.
اين حاکمان، هر چند آنچه را در توان داشتند، به کار گرفتند، ليکن نتوانستند اين نور تابان و درخشان را که از نور آفريدگار بزرگ، مشتق شده بود، خاموش سازند.
خط علوي به مدد اصالتِ و انتساب و استدلال هاي نيرومندي که داشت ( و نيز از رهگذر ملايمت، نرمي، فرو بردن خشم و بردباري در برابر آزارها و آسيب ها ) به تدريج رشد کرد و قد برافراشت.
امام علي (عليه السّلام) در روز سقيفه، 40 نفر مرد همراه نداشت تا از حق خويش دفاع کند و آنان وي را ياري رسانند! و آن گاه که خلافت به دستش آمد و خواست امور را سامان بخشد، گروهي پيمان شکستند، و دسته اي از راه حق دور شدند و بر آن حضرت ستم روا داشتند، و طايفه اي نيز از گستره ي شريعت بيرون جهيدند، ليکن با وجود همه ي اين دشواري ها، راه و مکتب امام علي (عليه السّلام) به سبب انعطاف پذيري و بزرگواري آن حضرت، به تدريج رشد کرد و گسترش يافت تا آنجا که امروزه شاهديم مسلمانان ( يا آنها ) از شيعيان حضرت علي (عليه السّلام) و پيروان اهل بيت آن حضرت اند، هر چند امام (عليه السّلام) در زمان خويش تلخ ترين حقايق را به جان خريد.
درست است که مکتب اهل بيت (عليهم السّلام) به آهستگي گام بر مي داشت، ليکن خواه ناخواه، آينده از آن او مي نمود؛ چرا که بر پايه ي عدل و گذشت استوار بود و اين خط مشي راست و درست، همچنان روز به روز، در حال پيشروي است و پيروانش همواره فزوني مي يابند تا اينکه روزگاري همه ي عالم را فرا مي گيرد؛ زيرا مکتبي است که بر اساس اصول انساني بنا شده است و همگان آن را مي پذيرند.
علي بن ابي طالب (عليه السّلام) چنان است که محمد بن سليمان او را توصيف مي کند، مي گويد:
ابوبکر و عمر، او را پايمال کردند و از نظرها انداختند و حرمتش را ميان مردم شکستند، آن حضرت به فراموشي سپرده شد. بيشتر کساني که ويژگي هايش را ( همان مقامات بلند و ارزنده اي را که در روزگار پيامبر داشت ) مي شناختند و فضلش را در مي يافتند، از ميان رفتند، قومي پا به عرصه نهادند که نسبت به منزلت والاي او آگاهي نداشتند و او را همسان يکي از مسلمانان مي شماردند.
از فضائلي که او داشت چيزي نماند جز اينکه پسر عموي پيامبر و داماد اوست و پدر دو نوه ي پيامبر مي باشد، ماوراي اين، همه چيز فراموش شد. کينه توزانِ قريش و منحرفان از او، چنان در برابر آن حضرت، با هم همدست شدند، که در برابر اَحدي اين هماهنگي رخ نداد (30).
ليکن امام علي (عليه السّلام) و فرزندان آن حضرت، علي رغم حملاتِ آتشين گسترده و همه جانبه بر ضد آنها، اسلام را به جايگاه اصلي اش بازگرداندند و به اصلاح تباهي هايي که پديد آمده بود، پرداختند. اين کارگاه با اشاره و کنايه صورت مي گرفت و زماني فقط با بيان صحيح بي آنکه با ديگران برخورد کنند، و گاه با بيم دادن از امامان باطل، و ...
اهل بيت (عليهم السّلام) درگيري رويارويي با اَسامي ابوبکر و عمر و عثمان را نمي پسنديدند تا اهداف امويان تحقق نيابد و برنامه و نقشه هاي موذيانه شان ( که ميان مسلمانان مي پراکندند ) به ثمر ننشيند.

پي‌نوشت‌ها:

1- عيون الأخبار 313:1؛ اعلام الوري 494:1؛ سر السلسلة العلوية: 33؛ عمدة الطالب: 194.
2- سمط النجوم العوالي 141:4؛ تاج العروس 229:10؛ بنگريد به، تاريخ دمشق 275:54؛ المعجم الأوسط 14:6؛ مجمع الزوائد 22:10؛ اصول کافي 304:1، حديث 4.
3- جواهر المطالب 168:1.
4- روضة کافي 102:8، حديث 75.
5- سوره قلم (68) آيه ي 6. امام علي (عليه السّلام) اين کنايه را بدان جهت به آن دو نفر مي زد که جنون را به پيامبر نسبت مي دادند (چنان که در شأن نزول آيه هست).
6- سوره ي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) (27) آيه 22.
7- روضه ي کافي 103:8، حديث 76.
8- روضه ي کافي 245:8، حديث 340؛ بحار الأنوار 269:30، حديث 138.
9- تهذيب الأحکام 145:4، حديث 405.
10- بحار الأنوار 281:30.
11- بحار الأنوار 282:30- 283.
12- بحار الأنوار 385:30.
13- همان.
14- بحار الأنوار 264:82.
15- تاريخ ابي الفداء 353:1؛ وفيات الأعيان 150:6؛ مرآة الجنان 137:2؛ الشعور بالعور ( صفدي ): 239؛ نيز براي آگاهي بر ادعاهاي ابن اکثم، بنگريد به، الفصول المختاره: 158-162، مناظرة شيخ مفيد با شيخي از اسماعيليه.
16- المغني 136:7؛ المبدع 87:7.
17- مسند احمد 181:1، حديث 1568؛ مسند اَبي عوانه 344:2، حديث 3368؛ نيز بنگريد به، صحيح مسلم 898:2.
18- صحيح مسلم 896:2، حديث 1222؛ سنن ابن ماجه 992:2، حديث 2979؛ سنن نسائي 3:5، حديث 2735. 15.
19- المخبر: 289، خالد بن عبدالله، زيد بن ثابت، سلمة بن اکوع، عمران بن حُصَين، عبدالله بن عباس، افرادي از اصحاب پيامبرند که متعه را جايز مي شمردند.
20- تاريخ بغداد 199:14؛ تاريخ دمشق 71:64؛ المنتظم 315:11؛ طبقات الحنابله 413:1.
21- فروع کافي 20:6، حديث 12؛ وسائل الشيعه 393:21، حديث 3؛ مرآة العقول 35:21، حديث 12.
22- شرح نهج البلاغه 343:6 ( و جلد 13، ص 44 و جلد 19، ص 368 ).
23- سنن ابي داود 291:4، حديث 4693؛ الأحاديث المختاره 179:1، حديث 86.
24- مسند احمد 16:6، حديث 23971؛ مجمع الزوائد 16:5؛ الإستيعاب 73:2.
25- زاد المعاد 334:2 و 341. در اين مأخذ آمده است که زشت ترين نام ها « حرب » و « مُرَّه » بود و بر همين قياس است « حنظلة » و « حزن » و نام هاي شبيه آن دو.
26- فروع کافي 21:6، حديث 17؛ وسائل الشيعه 399:21، حديث 1. در روايت ديگري از امام باقر (عليه السّلام) روايت شده که بر منبر فرمود: بدترين نام ها، ضرار است و مُرَّه و حرب و ظالم ( الخصال: 250، حديث 118؛ وسائل الشيعه 399:21، حديث 5 ).
27- جَعر: مدفوعي است که در [ اطراف ] مقعد خشک مي شود يا خشک از آن بيرون مي آيد.
28- فروع کافي 19:6، حديث 11؛ مرآة العقول 35:21؛ تهذيب الأحکام 438:7، حديث 14، وسائل الشيعه 397:21، حديث 1.
29- رجال کشي 412:1، حديث 302؛ وسائل الشيعه 399:21، حديث 6.
30- شرح نهج البلاغه 28:9.

منبع مقاله:
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مایه ها، پیراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول